زندگی را تلخ نکنیم.
(لطفاً فیگورِ آدم های تلخ-خور را نگیرید که خودم آخرشم، قهوه، شکلات و... تلخ، حتا گاهی انتهای خیار و بادومِ تلخ) :-)
خیلی مثال ها میشود بیان کرد، اما هیچ کدام به تنهایی کافی و کاملاً همانند نیست. مثالِ ریاضیات، رانندگی، لبخند زدن و...
زندگی قواعدی دارد که بدانیم و ندانیم، بخواهیم و نخواهیم بر آن ها استوار است و طبقِ آن ها با ما مواجهه میکند. آن خُشک است، در حالتی بِینابِینی از شاخه ی نهالی شاداب تا شاخه ی درختی تنومند.
مقدمه بس است.
چیزهایی به کوچکیِ این که بعد از بحثی، طرفین تصورشان این باشد که (خُب، نظرمان را گفتیم.) و قائل به جمعبندی و نتیجه گیری نباشند، سبب میشوند که فقط انرژی هدر رفته باشد، مسیری برای پیشرفت نباشد و چرخِ زندگی همین طور بچرخد و احیاناً درجا بزند و افسوسِ آرمان-شهر به دل بماند.