{ویراست اول. خیلی خلاصه}
مردم استعمار-زده و استثمار-شده ی وطنمان دُورِ استوارترین پرچم گرد آمدند و "جمهوری اسلامی" را از نطفه ی "نهضت اسلامی" والد شدند. طبیعی است که در فضای ملتهبِ فرآیندِ انقلاب گروهک ها از خواست های متفاوت و مخالفِ خود تا بیشترین حدِ ممکن چشم-پوشی کنند، تا زمانِ مناسب برای سهم-خواهی که میباید همزمان با دوره ی تثبیت آغاز شود؛ چنین شد. انقلاب اسلامی به پیروزی رسید و قاطبه ی مردم نظامِ مردمسالاریِ دینی را برگزیدند و دوره ی "جمهوری اسلامی ایران" آغاز گردید.
استعمار –در هر 3 حالت خود- فشاری را تحمیل میکند –به شکلی ترکیبی- و بدین سبب مردم را از دخالت در امور حقیقی و اساسی زندگی-شان دور میسازد و استثمار فرصت بازیابی را از ایشان سلب می کند. در چنین خفقانی نهضت شکل گرفت و به پیش آمد، {خودش معجزه بود}، بنابراین وجود کاستی ها اجتناب ناپذیر بود. البته به سان هر امرِ پیشرونده ی دیگری نهضت با حرکتِ خود راه را بیش از پیش نمایان میساخت و زمینه ها یکی پس از دیگری پدید میآمد. سازمان-یافتگی گسترش می یافت و زمینه ی کارهای اساسی فراهم میگشت.
پس از پیروزی راه برای سازمان-دادن هموار گشت. حزب جمهوری اسلامی تأسیس شد. از همه طیفی در آن وجود داشت. و آنچه که "حزب جمهوری اسلامی" را مهم میکند همین است که اولین محفل رویاروییِ جدیِ پس از نهضتِ انقلابیون است، و بررسی دقیق آن بسیار راه-گشا است، چرا که ریشه ی اغلب مسائل کلیدی را میتوان در دلایل انشقاق آن یافت.
حزب جمهوری اسلامی به سرعت رشد و فعالیت میکرد و در حال بالابردن سطح عمومی
بود و وارد امور اجرایی کشور گشت. به مرور بیش از پیش تفاوت ها و پس از اندکی
اختلافات خودنمایی کرد و عده ای میزِ بازی را بر هم زده و دیگر قائل به کارِ گروهی
نبودند؛ چیزی شبیه به اشاره ی حاج کاظم در خاطره اش به تغییرِ خوی عده ای از
جوانان مبارز. کار بالا گرفت و حزب جمهوری اسلامی منحل شد و 2 گروه شکل گرفت:
"جامعه ی روحانیتِ مبارز" و "جامعه ی روحانیونِ مبارز" که
پایه ی اولیه ی تقسیم-بندی اصولگرا و اصلاحطلب گردید.
آنچه که بر اهمیتِ چراییِ بررسی حزب جمهوری اسلامی و به ویژه ریشه ها و دلایلِ انحلالِ آن میافزاید، ادامه ی آن ها پس از انحلال و کنش و واکنشِ افراد در زمان است. ...