دست-نبشته ها

پاک-نویس های ابتدایی حسین نارون
فهرست
این جا مطالبی را به اشتراک میگذارم، باشد که بازخورد آن برای خودم و نشرش برای آنانی که باید نورِ راهی باشد.

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زندگی» ثبت شده است


ساده-لوح-ی! (ساده-لوح بودن)

احتمالاتِ منفی را نمیتواند تصور کند و در نظر نمیگیرد؛ چنین فردی، آدمی ساده-لوح است.

آدم باید همواره مراقب باشد، مراقبِ هر چیزی که مهم است. خُب، حساب کتابِ 2- 2تا- 4تا است. جزوِ معادلاتِ زندگی است.

این جا به دلایل، سرچشمه و پراکندگیِ بدی ها و انواع و اقسامشان نمیپردازم. این متن تلنگری است برای اجتناب از ساده-لوحی، اجتناب از سوءِ استفاده از سادگیِ دیگران و تلاش برای ریشه-کنیِ چنین مُعضل و نقیصه ی موذیانه ای.

از کجایش بگویم؟!

طرف میداند که غیرِ راستگویی، نا مطمئن-گویی، حتا دروغگویی زیاد است، اما باز هم خودش را به غفلت میزند و در این غفلت غرق هم میشود! بعد، از مشکلاتِ فلان دوره میگوید و حرص میخورد و حرص میدهد.

خُب آدم! منطق چه بَدی داشت، که یکبار به خرج ندادی؟

یا در موردِ سوءِ استفاده-گران، اگر منطق را دُرست به خرج بدهند میفهمند که نمیشود همیشه عده ای را مغفول نگاه داشت و نکاتِ زندگیِ اجتماعی را باید مدِ نظر داشت.

یا در موردِ این که چرا باید به ریشه-کنیِ معضلات و نقایص همت گُماشت؟ که در نهایت برمیگردد به خودمان.

نوشتن بس است، اما زندگی بس نمیشود، انتخاب بس نمیشود و...


نمونه ای از ظُلمِ در حالِ گسترش؛ چرا ساکتیم؟

صبحِ زود بود، هوا در حالِ روشن شدن؛ نرم باران میبارید و فضا مطبوع بود. داخلِ ماشین، با بخاریِ روشن و شیشه هایی که بالا بود، انتهای کوچه ای که نه چندان طولانی بود و کمی جلوتر از من، دربِ پارکینگی باز بود، ایستاده بودم منتظرِ کسی که پیام داد: حمام هستم. :-)

سگِ قهوه ایِ شادابی با هیکلی متوسط و سرحال، تاتی تاتی-کُنان میآمد، تا کمی به خاکیِ کنارِ دره پا گذاشت، صدای پارس های وحشیانه ای آمد که نزدیک میشد و پا به فرار گذاشت؛ ظرفِ چند ثانیه از کوچه بیرون رفته بود و سگِ سفیدِ نیم-وجبی با پشم های فرفری که تازه به وسطِ کوچه رسیده بود به سمتِ خاکی برگشت و حدوداً روبروی دربِ پارکینگ ایستاد و پارس میکرد.

زنی جوان با لباس هایی که چندان مرتب نبود و مشخص بود در حالِ آماده شدن برای رفتن است، آمد دربِ پارکینگ و با عصبانیت سگ را که به دوشش بندِ قلّاده بود خطاب میکرد. سگ اهمیت نمیداد. زن بالا و پایین هم پرید. سگ انگار نه انگار. زن دوید و گرفتش، از پشتِ گردن بلند کرد و زد زیر بغلش و برد داخل.

حدود 8 دقیقه بعد سگ دوید بیرون و بالا و پایین رفت و پارس کرد و زن آمد همان جا ایستاد و باز هم با عصبانیت سگ را خطاب قرار داد و انگار نه انگار. این بار اما، تا به سوی سگ دوید، سگ فرار کرد و بینِ دیوار و ماشینِ من گیرِ دختر افتاد. پشت به من بغلش کرد و سگ پا تکان میداد. خنده دار و ناراحت کننده است.

یادِ یکی از کارمندانِ سابقَم افتادم، زنِ جوانی که در اعترافی ناراحت-کننده و همراه با ناراحتی از سگِ سابقش میگفت که برای تربیتش چنان کتکش زده بود که اشکش را دیده بود (در آورده بود).


زندگی را تلخ نکنیم.

(لطفاً فیگورِ آدم های تلخ-خور را نگیرید که خودم آخرشم، قهوه، شکلات و... تلخ، حتا گاهی انتهای خیار و بادومِ تلخ) :-)

خیلی مثال ها میشود بیان کرد، اما هیچ کدام به تنهایی کافی و کاملاً همانند نیست. مثالِ ریاضیات، رانندگی، لبخند زدن و...

زندگی قواعدی دارد که بدانیم و ندانیم، بخواهیم و نخواهیم بر آن ها استوار است و طبقِ آن ها با ما مواجهه میکند. آن خُشک است، در حالتی بِینابِینی از شاخه ی نهالی شاداب تا شاخه ی درختی تنومند.

مقدمه بس است.

چیزهایی به کوچکیِ این که بعد از بحثی، طرفین تصورشان این باشد که (خُب، نظرمان را گفتیم.) و قائل به جمعبندی و نتیجه گیری نباشند، سبب میشوند که فقط انرژی هدر رفته باشد، مسیری برای پیشرفت نباشد و چرخِ زندگی همین طور بچرخد و احیاناً درجا بزند و افسوسِ آرمان-شهر به دل بماند.


متوجه باشیم!

زندگی و همه ی ملزومات و ملازماتش ابعادِ متعدد و متفاوتی دارند و همه با هم و توأمان هستند؛ باید به این توجه داشته باشیم. مثلاً همین که گذشته، حال و آینده به هم ارتباطِ ناگسستنی دارند، و یا حرف و عمل، و یا...

ضمنِ این که باید دقت داشت، وجودِ تناقض، به معنای محکومیتِ آن سیستم (حالا شخص باشد، گروهِ دوستانه ای باشد، خانواده باشد، شرکت، هُلدینگ یا حتا کشور) به اِستهلاک است و مجموعه ای با استهلاکِ بالا محکوم به شکست و نابودی است.

...


الحمد لله شاکله سر جایش هست.

ما آدم ها موجوداتی هستیم که در قطب زندگی میکنیم، در استوا، در دشت، روی دریا، زیر آب، زیر زمین و حتا در فضا زندگی میکنیم. زندگی در هر کدام از این جاها تفاوت های زیادی دارد، اما شاکله ی ثابتی دارد. مثلاً در سالِ گذشته ازدواج کرده بودم یا این که نکردم، تفاوتِ زیادی ایجاد میکرد، اما شاکله سر جایش هست.

 

پِی.نوشت: "هُوَ الذی اَنزل سکینۀ"


عملِ خوب!

به آن چه میدانیم عمل کنیم؛ از عمل به چیزی که علم نداریم، بپرهیزیم.

بزرگی فرمود: برای این که در زندگی-تان پیشرفت کنید، به آن چه میدانید عمل کنید؛ آن چه را که نمیدانید به شما میآموزند.

...

رایحه ی زندگی ات چیست؟

 

"آن چیز که در جُستنِ آنی، آنی!" و همانا متناسب با میزانِ خواستنت، زندگی ات رنگ و بویش را می گیرد.

          ....
در توضیحش نوشته است: در عمقِ طوفان زندگی می کنم و می نویسم
https://telegram.me/bivatanane